شنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۱ - ۱۲:۱۷

در این عکس مرحوم علامه محمدتقی جعفری با مرحوم آیت‌الله العظمی صافی گلپایگانی دیدار کرده است که در این تصویر به ترتیب بعد از مرحوم علامه جعفری حجج‌اسلام والمسلمین آقایان مسجدجامعی، معراجی و حسن صافی مشاهده میشود.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • منتشرشده: ۴
  • در صف بررسی: ۰
  • غیرقابل‌انتشار: ۱
  • خاطره‌ای آموزنده از مرحوم علامه جعفری/1 IR ۱۳:۰۰ - ۱۴۰۱/۰۳/۲۸
    علامه ذوالفنون مرحوم حضرت آیةالله حاج شیخ محمدتقی جعفری رضوان‌الله‌تعالی‌علیه، ضمن بیان خاطره‌ای آموزنده از دوران تحصیل خود، گفته‌اند: من دوره دبستان را در تبريز در مدرسه اعتماد كه بعدها به دبيرستانى به نام انورى تبديل شد، گذراندم. دوره ابتدايى را در دو سه سال طى كردم. از تهران دستور رسيد تا دانش‌آموزان لباس‌هاى متحدالشكل كه طوسى‌رنگ بود، بپوشند. پدرم توان مالى نداشت تا براى من و برادرم آقا ميرزا جعفر اين لباس‌ها را تهيه كند. لذا وقتى به مدرسه آمديم، با اين‌كه شاگرد اول بودم، من و برادرم ميرزا جعفر را نگذاشتند به كلاس برويم و هنوز تلخى حادثه آن‌روز را فراموش نمى‌كنم! همين حادثه باعث شد كه دبستان را رها كردم. البته علت اصلى اين‌كه دبستان را رها كردم، اين بود كه پدرم نتوانست از نظر وضع مالى ما را اداره كند و مجبور شد كه مانع از به مدرسه رفتن ما گردد تا برويم كار كنيم. آن‌موقع از طرف وزارت معارف اعلام كردند كه مخارج مرا مى‌دهند، چون درس‌هايم خوب بود. علاقه داشتند كه ما در مدرسه باشيم، ولى پدرم راضى نشد، چون فكر مى‌كرد احساس منّتى به وجود مى‌آيد، ما را فرستاد تا برويم و كار كنيم... نمى‌دانم ششم ابتدايى را تمام كرده بودم يا نه! مدير مدرسه، مرحوم جواد اقتصادخواه پيش پدرم آمد و به او گفت: شما اجازه بدهيد اين‌ها به مدرسه بيايند، زيرا وزارت معارف حاضر است كه هزينه تحصيل آن‌ها را بپردازد. پدرم قبول نكرد و گفت: ان‌شاءالله خودم كار مى كنم و خرج تحصيل آن‌ها را مى‌پردازم. سرانجام يكى از نزديكان لباس‌ها را تهيه كرد و ما روانه مدرسه شديم. در اين دوران، من كار مى‌كردم. گاهى صبح‌ها كار مى‌كردم و بعداز ظهرها به مدرسه مى‌رفتم و گاهى هم بعداز ظهرها كار مى‌كردم و صبح‌ها به مدرسه مى‌رفتم. مدير مدرسه‌مان، يعنى آقاى جواد اقتصادخواه، شخصى فاضل و متدين و دلسوز بود؛ مرتب به كلاس‌ها مىرفت و سركشى مى‌كرد. او يک‌روز آمد سر كلاس خط؛ من خطم بد بود! به من گفت: جعفرى! اين چه خطى است كه نوشته‌اى؟ من گفتم: خيلى هم خوب است! گفت: حالا كه خودت تصديق مى‌كنى، بيا بيرون. يک چوبى به دست من زد كه چند ماه دستم ناراحت بود. اما ماجرا به اين‌جا ختم نشد ... ادامه دارد
  • خاطره‌ای آموزنده از مرحوم علامه جعفری/2 IR ۱۳:۰۴ - ۱۴۰۱/۰۳/۲۸
    ساليان دراز گذشت و يک‌روز در دانشگاه مشهد سخنرانى داشتم. همين كه پشت ميز سخنرانى قرار گرفتم، از دور فردى را ديدم كه آشنا به نظر مى‌رسيد. دقت كردم، ديدم آقاى جواد اقتصادخواه است. وقتى قيافه ايشان را ديدم، به جهت احساس احترام نتوانستم به مدت دو دقيقه سخنرانى كنم. ايشان بعداز سخنرانى نزد من آمد و گفت: آيا مرا مى‌شناسيد؟ گفتم: بله، شما آقاى اقتصادخواه هستيد كه چوب به من زديد. بنده خدا سرش را پايين انداخت تا عذرخواهى كند. گفتم: اى كاش از آن چوب‌ها بيشتر مى‌زديد. گفت: براى چه؟ گفتم: براى خط. گفت: آيا حالا دست‌خطّت خوب شده است؟ گفتم: قابل خواندن است!! باهم خنديديم. پس‌از مدتى، مرحوم اقتصادخواه دارفانى را وداع گفت و وقتی به تبريز رفتم، ديدم اعلاميه وفات ايشان را به در و ديوار زده‌اند. با درگذشت ايشان، مردم تبريز بسيار متأثر شدند و افراد مختلف شهر مى‌گريستند. گويى در جامعه به طورى نامحسوس هوشيارى عجيبى وجود دارد. بنده نام آن‌را «وجدان اجتماعى مردم» مى‌گذارم. بعداز خروج از مراسم ختم او، اعلاميه‌اى را به ما دادند كه در آن نوشته بود: «اينجانب جواد اقتصادخواه سى‌وپنج سال مشغول تربيت فرزندان شما بودم. البته به خاطر ندارم كه به عمد به كسى ظلم كرده باشم، ولى چون در اين دنيا نيستم، از همه شما حلاليت مى‌طلبم و اگر اشتباه كرده‌ام، مرا ببخشيد». سپس زير آن‌هم نوشته بود: مسافر دار بقاء، جواد اقتصادخواه.
  • خاطره‌ دکتر احمد احمدی IR ۱۳:۱۲ - ۱۴۰۱/۰۳/۲۸
    در سال 1360، دانشگاه دهلى، استاد جعفرى و بنده را براى شركت در جشنواره ابن‌سينا به هندوستان دعوت كرده بود. وقتى ايشان را در فرودگاه ديدم، بسيار خوشحال شدم، زيرا مى‌دانستم سفر پربركتى پيش روی دارم و از محضر ايشان بهره‌مند خواهم شد. واقعاً هم همين‌گونه بود. هرگاه بحثى علمى در هر يک از شاخه‌هاى فقهى، فلسفى، حقوقى، تاريخى، ادبيات، تفسير و امثالهم مطرح مى‌شد و ايشان در آن به اظهارنظر و بررسى مى‌پرداخت، به روشنى معلوم بود كه در تمام اين عرصه‌هاى علمى سِير كرده و مطالعات و تحقيقات ارزشمندى داشته است. در اين سفر، علاوه‌بر استفاده علمى، ايشان را از لحاظ اخلاقى نيز در مرتبه‌اى متعالى ديدم. در ادامه همان سفر به كشمير رفتيم و در ايام تاسوعا و عاشورا در آن‌جا بوديم. براى هر دوى ما، مشاهده شور و عاطفه و ارادتى كه شيعيان و حتى هندوهاى آن ديار با به راه انداختن دسته‌هاى بزرگ و شورانگيز عزادارى برای اهل‌بيت علیهم‌السلام و امام حسين علیه‌السلام ابراز مى‌كردند، بسيار جالب و اعجاب‌انگيز بود. استاد جعفرى در آن شهر در يک حسينيه‌اى براى آنان سخنرانى كردند كه بسيار تحت تأثير قرار گرفتند. در آن سفر، بنده علاوه‌بر آن‌كه از بحث‌هاى فلسفى، علمى و اخلاقى ايشان بهره فراوان بردم، از رفتار ايشان نيز بهره‌مند شدم. ده پانزده روز هم آدم انيس و جليس همديگر باشد، طبيعى است كه زواياى اخلاقى افراد براى يكديگر روشن مى‌شود. اين شخصيت بزرگوار، وارد هر حوزه علمى كه مى‌شد، مى‌دیدیم با آن آشنايى دارد، يا در آن زمينه متخصص است يا مجتهد، اما با همه اين خصوصيات، تواضع ايشان به حدى بود كه اصلاً نشان نمى‌داد. به ظاهر وقتى با او برخورد مى‌کردیم، تصور می‌شد فردى معمولى هستند، اما وقتى عميقاً به شخصيت و رفتار ايشان وارد مى‌شدید، مى‌دیدید بسيار فراتر از اين‌هاست.
  • محمود احمدى IR ۱۷:۰۰ - ۱۴۰۱/۰۳/۲۸
    باسلام وتشكر. بسيار عكس جالب وديدنى. ارواح ملكوتى تمامى بزرگ مردان علم ودين ، با مواليانشان ، اهل بيت عصمت وطهارت ، عليهم السلام محشور باد.